۱۳۹۰/۰۹/۲۸ - - آتنا -
انتهای دنیا جاییست....
ته فنجان من
زندگی نمی بیند؛
لکه های قهوه برای من
استفراغ خشک شده ی خوشبختی اند
نوشته هایم را ورق می زند
پیرمرد سردبیر
می گوید
خوب می نویسی دخترک
آفرین
نویسنده!
و نمی داند
که من
تنها
عاشقی بیش نیستم