از سمت دور قصه به راه افتاده ام
قصه ی سفرم تا تو!
پایان سفر نباش
بگذار این قصه از تو آغاز شود
آخرش را نمیخواهم بدانم
آتنا داداشی
از سمت دور قصه به راه افتاده ام
قصه ی سفرم تا تو!
پایان سفر نباش
بگذار این قصه از تو آغاز شود
آخرش را نمیخواهم بدانم
آتنا داداشی
معلق
میان کاش و ای کاش
زنی ست
که هرشب مقابلت می نشیند
تا موهایش را
شعر ببافی
آتنا داداشی
کنار پنچره ايستاده ام
و نگاه خيسم از جاده هاي بي مسافر برميگردد
بايد سفر کنم
بايد خواب سالهاي دراز اين چمدان را
گوشه اتاق, زير تخت
برآشوبم
بايد سفر کنم
تنها با يک بليطِ رفت.
آتنا داداشی
زنی امروز زیر درد زایمان سقط شد!
تمام عمر گندم درو کرده
و سیب چیده بود.
امروز از شدت ضعف
لابلای خونابه های دامنش غلتید....
دلش هوس سیگار کرده بود
آتنا داداشی
مرا پناه دهید
زخمی ام...
از جنگ های صلیبی بر می گردم
از جنگ های خستگی ِ تاریخ...
ازجنگ بر می گردم
 و از صلیب ؛ 
از سرزمینی که در آن
دست های به آغوش باز
بر "دار"ند
آتنا داداشی
دلتنگی این روزها راه می رود
حرف می زند
و گاهی دلش هوس چای می کند....
دلتنگی می داند که ساعت ها دروغ می گویند
و عطر ها راهشان را گم کرده اند!
دلتنگی یعنی
من
الان
اینجا.
آتنا داداشی
حوله ام را دور سرم پیچ می دهم!
لیوان چای سرد شده روی میز است
و ترانه با صدای بلند می خواند...
دراز می کشم روی تخت
و به این فکر میکنم شاید بهتر باشد امشب
به جای شعر
کمی چیپس گاز بزنم!!
آتنا داداشی
این شب چندم است شهریار من؟
حساب قصه های گفته و نگفته از دستم رفته
بیا فرض کنیم از سر هزار و یک شب است
بیا تو اینبار سر نبُر
سر بگذار
من قصه از دل بگویم
آتنا داداشی
تو نیستی و
حتی موهایم هم بهانه گیر شده اند
بهانه گیر دست هایت
که هرگز به رویشان کشیده نشد!
آتنا داداشی
مدام بیدارم می کنند
خوابم را خراب می کنند
و نمی دانند که من هنوز باید بخوابم
و نمی دانند که من منتظرم
و نمی دانند که دیشب هم به خوابم نیامدی
آتنا داداشی
حالا هی حرف پشت حرف
حالا هی شعر پشت شعر....
من خوابم می آید
بازوانت کو؟
آتنا داداشی
در خانه راه می روم
و فکر میکنم تا یادم بیاید آخرین بار
روی کدام مبل
با لالایی ات خوابم کردی!
تا به خاطرم بیاید
کدام شب
معلق میان بوسه هایمان لیوان چای نیم خورده ات روی این میز سرد شد...
دارم فکر میکنم...
باید یادم بیاید دیوار خانه قبل از آمدنت چه رنگی داشت؟
اصلا بگو ببینم
این گل اینجا بود؟!؟
آتنا داداشی
با اجازه از بیژن جلالی
ما سه تا بودیم
و از ما سه تا
یکی آواز می خواند
و دومی هم!
آخری
به تو فکر می کرد
دنیا
خدای خودش را مرتب شکر میکند
خدا
دفترش را تند و تند ورق می زند
و من هم
دراز کشیده ام و
سیبم را گاز می زنم
اتنا داداشی
خوابم می آید ؛
آنقدر که فکر میکنم
چراغ ها هنوز خاموشند!
بیا
از همین سر شب
لالایی ات را هزار بار بر من بکش
بی تو
کابوس ها سردم می کنند
آتنا داداشی
لالایی ِ دیشبت
آیه های ی اول کتاب عشقی بود
که حروف مقطعه اش را
حتی خدای آدمیان هم نمی داند
 
آتنا داداشی
منتظرت بودم
کنار عروسکی که مادرش من بودم
و رویای کودکی
که تا شاید مادرش را "من" بخواهی
...
مادر صدا می زند مرا
عروسکی که گریه می کند
آتنا داداشی
مادرم
هنوز فکر می کند که نخ و سوزن ها
برای دوختن اند!
یادش نمانده
لبه ی روسری سیاهش
پر از شکاف بود
آتنا داداشی
دارم فکر می کنم...
دارم فکر می کنم
چقدر شعر به تو بدهکارم
فکر می کنم
که تو سطر چندم این شعر بنشینی
تا دلتنگی از آن بیرون نزند
و یکدست و روان
خواننده این را بخواند که "دوستت دارم"!
دارم فکر می کنم
تا قافیه از چشمان تو قرض بگیرم
وقتی نگاهم می کنی...
زل زده ام به قاب عکس تو
و باز به شعر فکر می کنم
برای تو
که آهنگی!
