۱۳۹۱/۰۶/۲۲ -  - آتنا  -
                        
                    
                    دستم به انگور های باغ نمی رسد
عجیب چشمک می زنند گوشواره های مادرم!
امشب
به دنبال یک دردسر جدید میگردم
یک آشوب
یک هرج و مرج ِ واقعی...
ببین
پریشانی ِ موهایم را ببین
و این دکمه ی آخر نیمه باز را!
یک زولپیدم می خورم
میخوابم
قلت می زنم
بیدار میشوم
یک بوپروپیون میخورانم اش
میخوابم
بیدار می شوم
.
.
.
.
یک زولپیدم می خورانَدم
میخوابم
میخوابد
میخوابیم
.
.
.
.
خواب دیدم
که دارمت
و شب ها
وقتی قلت می زنم،
تنت تنم را گرم می کند...
از خواب پریدم
قلت زدم
گرم شدم...
