دیگر دارد از یادم می رود
از یادم که برود چطور بنویسمش
چشم های تو را...
آتناداداشی
دیگر دارد از یادم می رود
از یادم که برود چطور بنویسمش
چشم های تو را...
آتناداداشی
آدمیزاد است دیگر
خسته می شود
آدمیزاد است دیگر
خب حق دارد خسته شود از اینهمه نوشتن و به باد سپردن....
پس لطفن امشب بدون آرایه و کنایه و شعر بشنو
"دوستت دارم"
آتنا داداشی
خسته است،
نشسته گوشه ی ذهنم و رمق ندارد به انگشتانم برسد!
آخ
چقدر سنگینی می کند نبودنت روی این شعر
آتنا داداشی
بگو
تو خواب مرا بر داشتی؟
آخرین بار روی همین بالشت بود ها.
بگو
بخاطر خدا بگو
اگر خوابم دست تو نیست
پس کجاست؟
به من بگو چطور می شود اینقدر خواب نداشت
آتنا
دست هایت را به آغوش باز کن
آجر بچین
پناه گاه بساز ؛
کم آوردم
دارم عقب نشینی میکنم از نبرد با چشم های تو
آتنا داداشی
درد می کند
سرم
جمجه ام
"پیشانی ام" درد می کند...
بهانه گیر بوسه هایت شده
انگار!
آتنا داداشی
این روزها
در گلوی هیچ زنی جیغ نیست
و هیچ کلاغی به سیب های نرسیده نک نمی زند
این روزها
بدجور عاشق دکترم شده ام
آتنا داداشی
هوس است دیگر
می زند به سر
مثل تردید میان این آخرین جرعه قهوه و آخرین دانه ی قرص!
می زند به سر
به قلب
به دست ها
آن وقت است که شعرم سراسر می شود "تو"
آتنا داداشی
می گفتی
داوطلبانه به بند می روی
در بند بند لباسم...
می گفتی
میل مردن داری
هر صبح
در پیچ و تاب گیسوانم روی گردنت...
حالا
دیگر
به هیچ نازی بر"دار" نمی شوی،
گیسوانم  بریده اند...
آتنا داداشی
شعرهایم نم کشیده اند
یادم باشد
بعد از این
دفترم را زیر دستم نگذارم
وقتی دارم به تو فکر میکنم و از چشم هایم غافل می شوم!
آتنا داداشی
چای ها هر کدام یک معنی اند...
چای های نیم خورده
چای های سرد شده
چای های هرگز به لیوان نریخته
چای های بدون تو!
آتنا داداشی
چه فرقی میکند بهار باشد یا پاییز
آن تکه از آسمان که سهم من است
"تویی"
که بر من نمی باری
آتنا داداشی
شمردن بلد بودم یک زمانی
حالا گنگم انگار!
امروز چندمین روز ِ ندیدنت است؟!
آتنا داداشی
