بنویس
از شادی بنویس...
بنویس لبخند
از رقص بنویس
بنویس دلتنگی
بنویس
از باران بنویس
بنویس بوسه...
بنویس
از زندگی بنویس
بنویس نگاه...
بنویس
از درد بنویس
بنویس "زن"
بنویس
از شادی بنویس...
بنویس لبخند
از رقص بنویس
بنویس دلتنگی
بنویس
از باران بنویس
بنویس بوسه...
بنویس
از زندگی بنویس
بنویس نگاه...
بنویس
از درد بنویس
بنویس "زن"
من یک شاعر شادم!
ببین
می خندم و می نویسم
"دوستت دارم"
من یک شاعر شادم
ببین
پر از شور می سرایم
"تو"!
من یک شاعر ...
آخ
خودکارم چرا روی کاغذ خیس نمی نویسد!
وقتی حوصله ندارم
به خوابم بیا...
نگو که وقتی حوصله ندارم
خواب ندارم،
خب ، باشه قبول!
اصلا یه کاری؛
وقتی بی حوصله ام، بیا!
آمدن و رفتن تو 
به فرض گیریم که خواب!
غربت ِ این خانه هم
سخت گیری ِ دختری دل نازک!
سپیدی موها هم
ژنتیک، لابد!
تمام تنها ماندن در این شهر 
اصلا بهانه برای شعر...
این اولین چروک گوشه ی چشم
اما 
چه حقیقت ترسناکی!
امشب
دوباره مادرم یا غیاث المستقیص میخواند
و اشک هایش
برای پاک کردن لکه ی ننگ مطلقه بودن دخترکش
هوار می شوند!
امشب دوباره
صفحه ی سپیدی شناسنامه ام به روی مادرم پوزخند می زند
و مادر
چنگ به سفره ی نذری
دعا میکند تا مردی دلش برای خرمایی رنگ ِ چشمانم بسوزد
و از دیس ِ خرمای چشمانم
خیرات بردارد
امشب
باز هوای مادرم ابریست
و خدایش
کنار قرآن، چه معصومانه خوابش برده
ای وای
طفلک مادرم!
منطق نسخه های دکترم را بهم زده ام!
شبها
زولپیدمم را که بالا می اندازم
مث این می شوم که بطری ام را سر کشیده ام
بند نمی آید
دوست داشتنت از چشمانم...
امشب
به جای شعر
دو سه خط لالایی میهمانم کن...
امشب، بیخوابی مدام در سرم پرسه می زند
موهایم را کوتاه کرده ام
اخم نکردی
و نگفتی " قشنگه ها اما موی بلند بیشتر دوست داشتم"
نه!
انگار فقط اسم ت عوض نشده
و قاب صورتت؛
جدی جدی این تو نیستی
از ظهر
تا بحال
همه جا عطر تو پیچیده...
اتاقم هم انگار مست کرده
انگار نه انگار که هیچوقت اینجا نبوده ای
تمام شدن ِ ذره ذره یعنی
یک روز
یک وقت
یک هو؛
یادگاری ات از روی میز بوفتد
بکشند
و تو گریه نکنی
دیگر!
قرار بود
توی این شعربنویسم
"دوستت دارم"...
نوشتم!
ای وای
دلتنگی حتی از این جمله ی کوتاه هم چکه می کند
نه!
هرچه فکر می کنم می بینم جور نیست
اینجور که من دوستت دارم و
اینجور که تو نیستی
از مردان سرزمین من
یک نفر 
 می داند
تمام شهوت یک سیب
روی نم ناکی آب دهان زنی خشکیده
که دیروز
در میدان شهر
بر "دار" شد
پیک اول
دوستت دارم
پیک دوم
دوستت دارم
پیک سوم
دوستت دارم
پیک چهارم
دوستت دارم...
عه!
تمام شد بطری
و من هنوز
دوستت دارم
دکمه های شلوارش را می بندد
و از تخت بلند می شود...
پیراهنش
از پشت که دید می زنم
زرد است
مال تو سیاه!
از صبح فقط به تو فکر کردم
و الان
که ظهر رد شده است
در سرم
داری نمازت را شکسته و فرادا می خوانی...
"یاور همیشه مومن..."
نه!
تو نرو سفر
من از این جاده و نبودن ِ تو
خسته ام
 
یاد بگیر که کم کم وقتش رسیده دفن کنی آرزوهایت را
یاد بگیر که دیگر تمام شد فرصتت برای رهایی...
یاد بگیر تاهل یعنی چه!
بفهم که همسرت مرد بزرگی است
و شب ها قبل از خواب
چراغ ها را
او برایت خاموش میکند!
