۱۳۹۱/۰۵/۳۰ -  - آتنا  -
                        
                    
                    
گوشهایش درد میکند
از بس
به چشمانش زل زده ام
نیمه های شب است و من
زنانه تر از حوا
برایت چای می ریزم...
آدم نه
عاشقانه چایت را سر بکش
سالار من
راه حلی نمی شناسم
تا از این کوچه
که مدام بغض های مرا شمرده
خلاص شوم!
دنبال راه حلی ام
که بغض هایم را
ریسه بکشم
و کوچه را جلد کنم!
نه
قرار نیست شعر بنویسم!
قرار است به برادرم فکر کنم
و حرفهایم...
و خون از دهانم فواره بزند!
