آویزان...
خواب دیدم تاب میخورم از پاهایم و آدم های وارونه ایستاده اند به تماشایم
خواب دیدم دارم در همان حال ملامت میشوم مدام
سرزنش میشوم مدام
تکفیر می شوم مدام
...
خواب دیدم معلقم
آویزان
و گریه می کنم و از آدم ها میخواهم رهایم کنند از آن طناب
و آدم ها سرتکان دهنده 
 قدم به قدم عقب می روند
و دخترکی
درست شبیه خودم
اما کوچک
 در آن میان کنار تو ایستاده
و جیغ می کشد
...
خواب دیدم معلقم
آویزان... 
و تاب میخورم از درد
و تو ایستاده ایی میان جمعیت
چشم هایت خالی تر از آنی ست که التماس هایم را ببینی
و نزدیکتر بیایی و کمکم کنی
دخترک دستهایت را می کشید
و جیغ زنان
مرا نشان تو می داد
...
خواب دیدن معلقم؛
آویزان؛
و چشم که باز کردم
 تو قلت زده بودی به سمت چپ تخت
